حرف دل

گاهی یه بغضی تو گلوته که بشکنه یه مصیبته نشکنه یه مصیبت دیگه...

و تو برای اینکه نشکنه مجبوری با خیلی ها بد تا کنی نه اینکه بد کنی نه فقط نمیذاری درگیرت بشن واس همینم اونا به جای اینکه درکت کنن و دردتو بفهمن بیشتر ترکنپت میکنن و پشتتو خالی میکنن وتو میشی تنها..

تنها همیشه به این معنی نیست که کسی رو پیشت نداری نه گاهی وقتا همه هستن کنارت ولی هیچ کس درکت نمیکنه نمیفهمه تو دلت چیا میگذره به این میگن تنهایی

اینه که میشی تنها میشی غریب

گاهی وقتا باید بار بعضی چیزا رو کشید که بکشی کمرتو یه روز میشکنن از یه طرفم نمیتونی شونه خالی کنی و نکشی...اینه که میمونی تو دوراهی میشی سرگردون میشی کسی که حتی با خودش هم غریبه اس

گاهی وقتا یه محرم میخوای که مرحم دلت بشه مرحم زخمات دردات

یه کسی که به هر قیمتی باهات بمونه حتی وقتایی که خودتم میگی برو باز نره و با هزار بهونه با هر بهونی مختلف بمونه کنارتو پافشاری کنه تو اینکه "باید کمکت کنم"

و البته اشتباه نکنید منظورم همیشه جنس مخالف نیس گاهی اون یه محرم دل یه دوسته .یه عزیزه.یه غریبه اس.یه دختر یه پسر

فرقی نمیکنه .اونی که بتونه تو بدترین شرایط کنارت بمونه و خیلی راحت بی هیچ حرفی درکت کنه و دلداریت بده اون محرم دلته اون جزئی از زندگیته

ولی نه اونایی که وسط راه کم میارن ..یادت باشه حتی گاهی نیاز نیس اون محرم یه آدم باشه میشه اون یه نفر خدات باشه که محرم دلته ...کی بهتر از خالقت که رازدارترین هم هست

یا الله

نوشته شده در یک شنبه 17 آبان 1394برچسب:, ساعت 18:55 توسط پریشان فردا|

ﻳﻪ ﻭَﻗﺘﺎﻳـے ﻫَﺴﺖ ...

نوشته شده در سه شنبه 12 آبان 1394برچسب:, ساعت 18:59 توسط پریشان فردا|

شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارم
خالی از خود خواهی من برتر از آلایش تو
من تو را بالاتر از من برتر از من دوست دارم
عشق صدها چهره دارد عشق تو آیینه داره
عشق را در چهره ی آیینه دیدن دوست دارم
در خموشی چشم مارا قصه ها و گفت وگو هاست
من تو را درجسته ی محراب دیدن دوست دارم
من تو را بالاتر از من برتر از من دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارم
در هوای دیدنت یک عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقم شکستن دوست دارم
بغض سر گردان ابرم قله ای آرامشم کن
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم

نوشته شده در شنبه 9 آبان 1394برچسب:, ساعت 18:33 توسط پریشان فردا|

 

یکی از ما داره باز به اون یکی دروغ می گه

یکی از ما رفته باز سراغ یک یار دیگه

یکی از ما داره باز تو عشق خیانت می کنه

داره دستاش به یه دست دیگه عادت می کنه

اون تویی که دستت و تو دست دیگرون دیدن

اون تویی که آدما با دست به هم نشون می دن

اونی که سادگی رفته از نگاهش فقط تویی

اونی که عشق گذاشته زیر پاش فقط تویی

برو از تو قلب من که قلب من جای تو نیست

دیگه دل عاشق اون چشمای زیبای تو نیست

واسه بر گشتن و موندن دیگه خیلی دیر شده

آخه این دل دیگه یک جای دیگه اسیر شده

نوشته شده در شنبه 9 آبان 1394برچسب:, ساعت 18:32 توسط پریشان فردا|

 

عشق کدوم غریبه بگو به جونت افتاد

چی شد که خیلی ساده عشقمو بردی از یاد 

قلب منو رها کرد له کرد زیر پاهاش

گول نگاشو خردی حیف که فریبه حرفاش

آهای خبر نداری دلم داره می میره

همدمه بی کسی هات تو بی کسی اسیره

بهش بگین هنوزم جاش خالیه تو خونم

بهش بگین هنوزم داد میزنم برگرد دردت به جونم

رفتم زیادت اما ببین نرفتی از یاد

ندیدی وقتی رفتی واسه تو دست تکون داد

هر کی رسیده از راه بهم میگه دیونم

آخه ورد زبونمه برگرد دردت به جونم

دلت چه جوری اومد زدی خیلی ساده

تنهاش گذاشتی اما دل به کسی نداده

هیچ از خودت می پرسی عاقبتم چی میشه

نمرده ام نه زنده ، زنده به گور همیشه

نوشته شده در شنبه 9 آبان 1394برچسب:, ساعت 18:31 توسط پریشان فردا|

 

گریه کن گریه قشنگه

گریه سهم دل تنگه

گریه کن گریه غروره

مرحم این راه دوره

سر بده آواز حق حق

خالی کن دلی که تنگه

بزار پروانه احساس

دلتو بغل بگیره

بغض کهنه رو رها کن

تا دلت نفس بگیره

نکنه تنها بمونی

دل به غصه ها بدوزی

تو بشی مثل ستاره

تو دل شبا بسوزی

گریه کن گریه قشنگه

گریه سهم دل تنگه

گریه کن گریه غروره

مرحم این راه دوره

سر بده آواز حق حق

خالی کن دلی که تنگه

گریه کن گریه قشنگه

گریه سهم دل تنگه

نوشته شده در شنبه 9 آبان 1394برچسب:, ساعت 18:30 توسط پریشان فردا|

مــادرم فـرشــــــتــه است .. ولی ... هیچوقت ندیدم پرواز کند ... زیرا به پایش ... مـــن را بسته بود ...خواهرم را... و همه ی زندگیش را ... معذرت میخواهم نیوتون ...! راز جاذبه، "مــــــادر" من است! معذرت میخواهم ادیسون! چرا که "مــــــادر" من اولین چراغ زندگی من است! معذرت

نوشته شده در شنبه 9 آبان 1394برچسب:, ساعت 18:27 توسط پریشان فردا|

 

گاهی سکوت میکنی چون اونقد رنجیدی ک نمیخای حرف بزنی گاهی سکوت میکنی چون واقعا حرفی براگفتن نداری سکوت گاهی یک اعتراضه و گاهی انتظار.... اما بیشتر وقتا سکوت برااینه ک هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو ک تو وجودت داری توصیف کنه...

نوشته شده در شنبه 9 آبان 1394برچسب:, ساعت 18:27 توسط پریشان فردا|

 

از این احساس میترسم
از اینکه بى تو دلگیرم
ازاین لبخند اجبارى
از این ژستى که میگیرم ....

نوشته شده در شنبه 9 آبان 1394برچسب:, ساعت 18:25 توسط پریشان فردا|

 

داری رد میشی از عشقی که چشماشو نمی خونی
از این قلبی که عمریه خداشی و نمی دونی
نفهمیدی نگاهم رو که از من ساده دل کندی
حواست نیست چشماتو داری روی کی میبندی
حواست نیست دل تنگی تورو تنها نمیذاره
نمی دونی کسی جز من به تو ایمان نمیاره
ندیدی کوه بغضی رو که لبهامو بهم بسته
نفهمیدی سکوتی رو که از عشق تو نشکسته
کجا میری بدون من غم جاده نفس گیره
داری می سوزی و دودش تو چشم هردو مون میره
نفهمیدی نگاهم رو که از من ساده دل کندی
حواست نیست چشماتو داری روی کی میبندی

نوشته شده در شنبه 9 آبان 1394برچسب:, ساعت 18:24 توسط پریشان فردا|

 

دخترم امروز برای تو مینویسم
سالها بعد اگر بدنیا آمدی و بزرگ شدی
قد کشیدی و خانوم شدی دلم میخواهد
تو را از همه ی دور کنم
دلم میخواهد نگذارم از خانه بیرون بروی
دلم میخواهد رنگ آفتاب را فقط در حیاط خانه ببینی
دخترم میدانم از من متنفر میشوی
میدانم مرا بدترین دنیا میدانی
میدانم ... خوب میدانم
اما دخترکم اگر بدانی چه بر سر جوانی ام آمد
چگونه دلش شکست و آرزوهایش تباه شد
ازمن گله نمیکنی
دخترم وقتی سنت هنوز دگیر احساس است و منطق نمیشناسد
عاشق میشوی
دخترم عاشقی درد دارد

بمیرد مادر و درد آنروزهایت را نبیند ....

نوشته شده در شنبه 9 آبان 1394برچسب:, ساعت 18:23 توسط پریشان فردا|

 

ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ ...
ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ...
ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯿﮕﺬﺭﻡ ...
ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺳﺎﺯﯼ ﻣﯿﺮﻗﺼﻢ ...
ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻟﺨﻮﺷﻢ !
ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﺎﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻔﺖ ﺩﻭﻟﺖ ﺁﺯﺍﺩ !
ﻣﺪﺗﯽ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺷﮑﺴﺘﻢ، ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺭﺩﻡ، ﺳﺨﺘﯽ ﺩﯾﺪﻡ، ﮔﺮﯾﻪ
ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺣﺎﻻ ...
ﺑﺮﺍﯼ 'ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥ' ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻮﭼﻪ ' ﻋﻠﯽ ﭼﭗ' ﺯﺩﻩ ﺍﻡ ...
ﺭﻭﺣﻢ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﯿﺴﺖ ... ﺩﺭﺩﻡ ﻋﻤﯿﻖ ﺍﺳﺖ ...
ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﺒﯿﻨﯿﺪ

نوشته شده در شنبه 9 آبان 1394برچسب:, ساعت 18:23 توسط پریشان فردا|

اخماز ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : چه کسی ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ؟

ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ خندید و ﮔﻔﺖ: "ﻋﺸﻘﻢ" ﺭﺍ...

ﮔﻔﺘﻨﺪ : "ﻋﺸﻘﺖ" ﮐﯿﺴﺖ ؟؟

ﮔﻔﺖ : "ﻋﺸﻘﯽ" ﻧﺪﺍﺭﻡ !!

ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺑﺮﺍﯼ "ﻋﺸﻘﺖ" ﺣﺎﺿﺮﯼ ﭼﻪ کارها ﮐﻨﯽ....؟

ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﺎﻗﻼﻥ ﻧﻤﯿﺸﻮﻡ،

ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ...، خیانت نمیکنم...

دور نمیزنم.... وعده سر خرمن نمیدهم...

دروغ نمیگویم..خیانت نمیکنم....

و ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ، ﺗﻨﻬﺎﯾﺶ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﻡ، ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﻤﺶ...

ﺑﯽ ﻭﻓﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ، ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ ..

برایش فداکاری خواهم کرد..ناراحت و نگرانش نمیکنم...

غمخوارش میشوم...

ﮔﻔﺘﻨﺪ : ولی ﺍﮔﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ...،

ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺷﺖ ..، اﮔﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﮐﺮﺩ ،

ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻭﻓﺎ ﺑﻮﺩ..اگر ترکت کرد ﭼﻪ...؟

اشک بر چشمانش حلقه زد و ﮔﻔﺖ :

ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ "ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ" ﻧﻤﯿﺸﺪم

نوشته شده در شنبه 9 آبان 1394برچسب:, ساعت 18:21 توسط پریشان فردا|

اخماز سکوتــم بتــرس ..


وقتــی که ساکت می شوم ...

لابـد همــه ی درد دل هایــم را بــرده ام پیش خدا ...

بیشتر که گوش دهــی ...

از همــه ی سکوتــم ...

از همــه ی بودنــم ...

یک "آه" می شنـــوی ...

و باید بترســـی ..از "آه"

مظلومـــی که فریاد رســی جز خدا ندارد.......

نوشته شده در شنبه 9 آبان 1394برچسب:, ساعت 18:7 توسط پریشان فردا|


آخرين مطالب

Design By : RoozGozar.com