حرف دل
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره میفهمی پیــــــــــر شده! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش می لرزه می فهمی پیــــر شده! وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره میفهمی چقدر درد داره اما هیچی نمیگه..... وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش بخاطر غصه های تو هستش دلت میخواد بمیـــــــــــــــــــــــــــــــری پدر که باشی به جرم پدر بودنت حکم همیشه دویدن برایت میبرند بی اعتراض به حکم فقط میدوی! و در تنهایی ات نفسی تازه میکنی پدر که باشی در بهشتی که زیر پای تو نیست باز هم دلهره هایت را مــرور میکنیـــ در هر چین و چروک صورتت یه قصه از زندگی خوابیده و در عمق نگاهت یه انتظار و چشم به راهی است بی پایان سلامتی پدرم بعضی حرفا رو نمیشه گفت باید خـــــــــــورد اما بعضی حرفا رو نه میشه گفت ...نه میشه خورد میمونه ســـــر دل میشه سکــــوت میشه دلتنگی میشه بغض...میشه همون وقتی که.. خودتم نمیدونی دقیقا چه مرگــته تو نمیدانی که دختر بودن درد است دختر که باشی رفتن نگاه ها و دستها سخت میشود دختر که باشی راحتر میشکنی دختر که باشی نگاه ها فرق دارد حتی اگر به تمام دنیا خوب نگاه کنی باز تمام دنیا میتواند به تو بد نگاه کند.... دختر بودن گاهی واقعا ک درد است. اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست نفسم به ن نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرینکنم نفسم مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشــــــد؟ مگـــــــــر میشود هوا را از زندگیـــــــــم برداری و من زنده بمانم؟ بگو معنی تمرین چیست؟ بریدن از چه چیز را تمرین کنم؟ بریدم از خــــــــــــودم را؟ دیشب را تا صبح بدنبالت گشتم لابه لای تمام خاطرات گذشته تمام خوبهایم راورق زدم لحظه به لحظه اش را.... ردپایت همه جا جاریست.....اما دوباره تکرار داستان همیشگی...نبود تو و انتظار من! امروز را هم دوباره دنبالت میگردم مثل همه روزهای نبودنت! امروز هم سراغت را از تمام برگها میگیرم...! شاید برگی را از قلم انداخته باشم! یاد سهراب بخیر! ان سپهری که تا لحظه ی خاموشی میگفت: تو مرا یادکنی یا نکنی باورت گر بشود یا نشود حرفی نیست اما نفسم می گیرد در هوایی که نفسهای تو نیست.
دل بیقرار نیست
ادا در می آوریم
چشم انتظار نیست دا در می آوریم
بر لب دعای ندبه....
و دل غرق شهوت است
این انتظار نیست
ادا در می آوریم
آقا محب واقعی ات در میان ما
یک از هزار نیست
"ادا در می آوریم"
باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم …
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …
باز باید مواظب اشک هایم باشم …
باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم …